قبل از این که بفهمم وجود داری
ب گذار برایت از قبل ا ین که بفهمم وجود داری بنویسم.من وبابایی پنج سال بود منتظر آمدنت بودیم هر لحظه چشم به آسمان دوخته بودیم تا ببینیم خدا تو را کی به ما خواهد داد ولی تو نمی آمدی عشق من و ما بالاخره تصمیم گرفتیم دوا و درمان را کنار بگذاریم و همه چیز رو به خودش وا بگذاریم .اسفند 91 تصمیم گرفتم برا عید خونه تکونی جانانه ای انجام بدهم به حق کارای نکرده گلم الهی مامان برات بمیره من که نمی دونستم تو در وجود منی کلی اذیتت کردم کلی از نردبان بالا و پایین رفتم و دیگه بلایی نبود که به سرت نیاورم ولی خدا مارو خیلی دوست داشت و تو رو برای ما حفظ کرد.9 فروردین بود که دیگه شک کردم نکنه خدا به ما نی نی دا...