خاطره تولدت
سلام عشق من امروز 1 دی هستش و من تازه تونستم بیام وبلاگت و خاطره زایمانم رو برات بنویسم .
عزیز دل مامان :
شما 39 هفته و 4 روزت بود و هنوز قصد به دنیا اومدن نداشتی دیگه داشتیم نگران می شدیم ولی باز هم کارات دقیقه نودی بود و چهار شنبه 1 آذر احساس کردم موقع به دنیا اومدنته عصر رفتم پیش خانم دکتر و اون گفت برو خونه شام بخور و پیاده روی هم بکن و بیا ساعت 8.5 بیمارستان من با بابایی رفتیم پارک خیلی عالی بود یه نم باران قشنگی می اومد و من و بابایی زیر باران قدم می زدیم خیلی کیف داد .بعدم ربا خاله جان اشرف رفتیم بیمارستان .از قسمتهای سختش نمی گم چون باید فراموش شوندفقط این رو بدون که زایمان سختی داشتم و لی فقط اون لحظه رو یادم می یاد که تو دست خانم دکتر بودی عزیز دلم خیلی قشنگ بود غیر قابل توصیف تمام دردها یادم رفت فقط تو رو می دیدم به نظرم زیباترین کوچولوی روی زمین البته بدون تو نظر هر مامانی نوزادش قشنگترینه ولی اینو باور کن که شکل نخود بودی صورتت گرد گرد بینیتم شکال بینی نخود . دهنتم شکل دهن بابات تازه کچل هم بودی مو نداشتی فدای اون سر بی موت بشه مامانی .تمام اینها رو همون لحظه ای که به دنیا اومدی دیدم زل زده بودم بهت و فقط نگاهت می کردم همه نی نی ها رو می گذاشتند روی قلب ما ماناشون ولی چون من زایمانم سخت بود خانم دکتر این کار رو نکرد و گفت کم کم بزار یه کم استراحت کنی ولی من دلم می خواست بغلت کنم ولی خوب باید باز صبر می کردم
راستی یادم رفت بگم شما ساعت 00.50 دقیقه روز 2 آذر سال 1391 در بیمارستان صدوقی به دنیا اومدی
تولدت مبارک