آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

عشق های زندگی مامان نگین و آرمین

روز دختر

همیشه می گند مادر کلمه مقدسی است ولی توی دل هر مادری دختر مقدس ترین کلمه است زیباترین واژه پر احساس ترین  طنین .لطیف ترین حس ....... هر چه بگویم باز هم کمه و کلمات هیچ موقع نمی توانند احساسی رو که یه مادر به دختر ش در دل داره بیان کنند.  عزیزم دلبندم روزی که خدا لطف خود را شامل  حال من   کرد و زیباترین هدیه زندگیم را به من داد به در گاهش سجده کردم و از این که برکت را به خانه ام وارد کرد و دختری چون تو را به من ارزانی داشت نماز شکر به جا اوردم چون از قدیم می گفتند دختر برکت است و چه چیزی زیبا تر از این که خدا آنقدر من را دوست داشته که برکت خود را لایق من دانسته و چراغ خانه ام را روشن کر...
29 شهريور 1392

کلاس ششم نگین

سلام دختر گلم امسال شما وارد مرحله جدیدی از زندگیتان شدید بااین که امسال کلاس ششم اضافه شده و شما به جای اینکه برید اول راهنمایی م روید ششم باز احساس بزرگی می کنید دیگه از اون حالتای کودکانه بیرون اومدید و وارد مرحله نوجونی شدید اینو از رو وسایلی که انتخاب م کنی و از رو حرفات می شه فهمید .بهت گفتم مثل هر سال بابایی وسیله هاتو از تهران برات بگیره .گفتی نه می خوام خودم انتخاب کنم کلی تو دلم ذوق کردم که دخترم دیگه بزرگ شده. بالاخره با هم رفتیم خرید با این که با این وضعیتم برام خیلی سخت بود ولی شما برام تو این دنیا از هر چیزی مهمتری . اول از همه کیف خریدیم کیفتو خودت انتخاب کردی البته مدلشو شما رنگ مشکی می خواستی من قبول نکردم آخه رنگ ...
21 اسفند 1391

سخنی با نگین

سلام عشقم .دختر نازنینم نگین جان شما تمام دنیای من تو این 12 سال بودی هر کاری از دستم بر اومده فروگذاری نکردم این وبلاگ رو هم من امروز تازه درست کردم برای همین من از شما عذرخواهی می کنم برای اینکه من تا الان بلد نبودم وبلاگ نویسی کنم اگر زودتر یاد گرفته بودم از نوزادی شما شروع به نوشتن می کردم و لحظه به لحظه بودن با تو را ثبت می کردم هر چند تمام این لحطات رو درون صندوقچه قلبم قرار داده ام ولی شرمنده که نمی توانم اینجا هم بنویسم اگه بخواهم این کار را بکنم بسیار سخت می شود .من از امروز تو شروع می کنم به نوشتن و تمام لحظات رو از الان ثبت می کنم و برای خواهرت از موقع بارداری .باز هم معذرت و بووووووووس  ...
21 اسفند 1391

خانواده چهار نفری

وقتی فهمیدی خانواده ما چهار نفر می شود سلام دختر عزیزم امروز از وقتی برایت می گویم که فهمیدی ما نی نی دار شدیم .اون روز یادم نیست کجا بودی فقط یادمه از در که اومدی تو من منتظرت ایستاده بودم وقتی اومدی تو فقط نگاهت می کردم گفتی چی شده چرا اینجوری نگاهم می کنی ؟گفتم مامان نی نی داره باورت نمی شد یه کمی مکث کردی و بعد گفتی دروغ نگو .گفتم راست می گم یک دفعه یه جیغی زدی و پریدی تو دلم کلی هم دیگر رو بغل کردیم و وسط پذیرایی بالا و پائین پریدیم و تو هم گریه می کردی بابا یی هم نگاهمون می کردالهی من فدات بشم از بس که دعا کردی و از خدا خواستی خدا بالاخره حاجتتو داد .بعدشم دویدی رفتی وضو گرفتی و نماز شکر خوند...
21 اسفند 1391

نامه مامان به نگین

نامه مامان به نگین سلام دختر همچون ابریشم من. یکی یه دونه مامان. انشاالله به امید خدا دو روز دیگه داداش می یاد پیشمون برای همین گفتم تا قبل ازبه دنیا اومدن اون برات نامه ای بنویسم. وقتی داداش به دنیا می آید مانند دانه ای می ماند که تازه جوانه زده و احتیاج به مراقبت دارد وقتی یک جوانه سر از دانه بیرون می آورد بسیار شکننده و ضعیف است. در برابر کوچکترین ناملایمتی کوچکترین باد و یا سرمایی از بین می رود. برای همین احتیاج دارد تا یک باغبان دلسوز از آن محافظت و مراقبت کند. داداش شما هم همینطور . موجودی بسیار ظریف و حساس که احتیاج به مواظبت دارد مثل خود شما وقتی که به دنیا آمدید. من و بابایی از شما مواظبت ک...
27 آبان 1391

نامه نگین به آجی

نامه نگین به آجی آجی عزیزم از ته ته قلبم دوستت دارم شاید ندونی ته قلبم کجاست ولی خیلی زیاده وقتی که فهمیدم تو وجود داری خیلی خوشحال شدم اونقدر زیاد که قابل شمرده نیست .خواهر عزیزم مطمئن باش من همیشه و همه جا یاور و پشتیبان تو هستم مثل یک خواهر.بدون که عزیزترین چیز در دنیا برام تو می شی .خواهری داشتن مثل تو آرزوی هر کس است ولی شادمانم که خدا این جایگاه را به من داد. داشتن یه خواهر خوشگل و مامانی و شیطون ...
3 آبان 1391
1