جنسیت شما

جنسیت شما

جیگر مامان سلااااااااااام .عشق من حالش چطوره خوبی بزرگ شدی.

امروز هفته 19 هستی خانم دکتر گفته بود تو این هفته سونوت می کنم می گم نی نی چیه .

صادقانه بهت می گم سر آجی از ته قلبم دخملی می خواستم همیشه می گفتم خوش به حال

اونایی که اولین بچه شون دختره الانم همین رو می گم بچه اول باید دختر باشه .می شه هم دم

مامانش .همینطور که الان نگین غیر از این که دخترمه دوستم همدمم خلاصه همه چیزمه وقتی

نیست واقعا انگار یه چیزی کم دارم ولی تو رو دلم می خواد پسر باشی یه دختر یه پسراینجوری

هم دختر دارم هم پسر .بابایی هم دلش پسر می خواد اونم همین رو می گه .می گه نگین همه

جا با توست منم یه پسر می خوام که با من باشه .اما آجی برعکسه فقط و فقط آجی می خواهد

اصلا داداش نمی خواهد دوستانش ترساندندش اصلا حاضر نیست به پسر بودنش فکر هم بکند.

از طرفی هم چون می بینه منو و بابایی پسر  می خواهیم حسودی می کنه  فکر می کنه اونو بیشتر

دوست داریم .کلی هم براش توضیح دادیم که فرقی ندارد اگه تو هم پسر بودی الان ما دومی رو

دختر می خواستیم مسئله اینه که یه دختر یه پسر.ولی قبول نمی کنه

بگذریم رفتم دکتر و خانم دکتر گفت بخواب تا سونوت کنم دلشوره داشتم هی می گفتم یعنی چیه

خانم دکتر همه چیزتو برسی کرد بهش گفتم دلم پسر می خواد گفت برای چی گفتم آخه دخترم

بابایی منم یه پسر می خوام می گند :پسرا مامانیند کلی خندید گفت اگه دخترت بابایه دیگه از پسر

توقع نداشته باش .الهی فدات بشم برای اولین بار صدای قلبتو هم گذاشت مامانی گوش کرد

اونقدر ذوق زده شده بودم که نمی تونم برات توصیف کنم بام بام بام....تند و تند می زدبعدم گفت:

من نی نیت رو دختر می بینم فکر می کردم ناراحت می شوم ولی برعکس از بس از صدای قلبت

خوشحال بودم وعشقت تمام وجودم رو گرفته بود دیگر برام مهم نبود که چی هستی فقط سالم باش و زود زود بیا بغل مامان.

وقتی  هم اومدم خونه به 5 دقیقه نکشید که تلفنی همه ی فامیل رو در جریان گذاشتم به بابایی هم تلفنی گفتم توقع نداشتم خوشحال شود ولی برام مهم هم نبود نمی خواستم خوشحالی خودم خراب شه بابایی هم یه دو روز دمق بود بعدم گفت هر چی هست عزیزه سالم و سلامت باشه.

نگین هم وقتی فهمید تو دختری که دیگه نگو..............